خوش به حال من

میترا و پریسا و الهام هم اتاقی های جدید من هستند

اونها هم مثل من مرتب و درس خون و باسلیقه ان

و غذای خوابگاه رو نمیخورن و از خونه میارن

انقدر روابطمون محترمانه است که همدیگرو "شما" خطاب می کنیم

با اینکه همه مون کلید داریم ولی وقتی میخوایم وارد اتاق بشیم در میزنیم و اجازه میگیریم

عالم و آدم می دونن که من هر ترم به دلایل مختلف از هم اتاقیام جدا میشدم

از بین همه ی افرادی که به دلایلی باهاشون کنار نیومدم سارا و ساناز و دنیز تنها کسانی هستند که جدایی از اونا ناخواسته و اجباری بود در حالی که حتی فکر کردن به بقیه هم اتاقی های قبلیم به شدت حالم رو بد میکنه

البته نگار استثناست چون دوست صمیمی دوران دبیرستانم هست دوری و دوستی رو ترجیح میدم هر چند نگار هم یه مدت هم اتاقیم بود ولی جداگانه مورد بررسی قرار میگیره

بعد از مدتها که جویای احوالشون شدم

سارا خونه گرفته بود و ساناز هم از شرایط جدید راضی نبود

 اما بیچاره دنیز من

هم اتاقیش شبا به نور ضعیف لب تابش هم حساسه و اجازه نمیده دنیز فیلم ببینه

اون وقت من تا صبح تو اتاق خواب درس میخونم و چراغ رو روشن میذارم کسی هم اعتراض نمیکنه

یکی نیست بگه تو آشپزخونه یا پذیرایی هم میشه درس خوند

این لامپ بدبخت فقط موقعی خاموشه که من دانشگاه باشم

تنها کاری که از دست من برمیاد اینه که ازشون تشکر کنم هم از هم اتاقیام هم از اون لامپ بدبخت

کسب مقام اول در مسابقات آشپزی خوابگاه را به خودم تبریک عرض می نمایم

حتی بلد نبودم نیمرو درست کنم
مامانم هر هفته غذا درست می کرد و من با خودم می آوردم تهران
ولی کم کم یاد گرفتم

این موجود سوخته قرار بود سوپ بشه ولی سوخت مثل همه ی غذاهایی که اون روزا می سوزوندم
ولی امروز یه ماهیتابه جایزه گرفتم
.
.
تو مسابقات آشپزی خوابگاه اول شدم

رستاخیز

چند روز پیش یه صدای مهیبی اومد
سارا گفت: بچه ها! نفخ صور اول
آتنا خندید
سارا گفت پس چرا ما نمردیم؟
آتنا گفت: ما جزو اون دسته ای هستیم که خدا خواسته زنده بمونیم

و این مکالمه چه قدر جدی بود...