پنجشنبه (پست دوم)
آخر هفته است و طبق معمول غرق در بحر مکاشفت و درگیر یه مساله ی بغرنج!

غرق در تفکر بودم که یه بنده خدایی پرسان پرسان همه واحد های خوابگاه رو دنبال یه برقی گشته
و رسیده به واحد ما!
هم اتاقیام صدام کردن که نسرین بیا یکی باهات کار داره!
سلام و احوالپرسی و چه طوری خوبی چه خبر و
من: آیا من شمارو میشناسم
دختره: نه! حتی منم شمارو نمیشناسم!
من: بسیار عالی! من نسرینم! چه کمک الکتریکی از دستم برمیاد برات انجام بدم؟
اون دختره: دنبال یه برقی میگردم که الکترومغناطیس پاس کرده باشه! نمونه سوال میخوام
شما این درسو پاس کردی؟
من: الحمدلله رب العالمین , بله بحمدالله پاس کردم!!!
اون دختره: چه جوری؟
من: با بدبختی, با نذر و نیاز با توسل به دامان ائمه! با استعانت از نیروهای فوق بشری!
با دعای شبانه روزی خودم و فک و فامیل به درگاه الهی!!!
با سرم و بیمارستان و یه هفته تب و لرز (وقتی نمره های قبل از نمودار اومد)
با سکته ی خفیف قلبی و مغزی (وقتی نمره های بعد از نمودار اومد)
اون دختره: چه کتابایی خوندی؟
من: هر کتاب دعایی که به ذهنت برسه!
دعای ندبه, کمیل, جوشن کبیر و جوشن صغیر! نهج البلاغه, نهج الفصاحه , صحیفه سجادیه!
اون دختره: با کی داشتی؟
من: بهتره بپرسی با کی نداشتی! این جوری راحت تر جواب میدم! خودت با کی داری؟
اون دختره: من دانشجوی دکترام, TA ام!
من: به به! احسنت! موید باشی ان شاء الله! با علاقه ی خودت TA شدی یا مجبورت کردن؟
(خدایی بهش نمیومد دکترا باشه, فکر کردم ورودی 92 ه! اومده برای مشاوره)
خلاصه از آغاز تاسیس دانشگاه تا ترم پیش هر چی نمونه سوال داشتم بهش دادم و
از شدت ذوق و حیرت کف ش برید و به رادیکال 63 قسمت نامساوی تقسیم شد و رفت!
+ یادم رفت اسمشو بپرسم!
در راستای شدت سختی این درس, هر موقع میخوام یه کار غیرممکن یا سخت مثال بزنم, پاس کردن این درس رو مثال میزنم! کلاً برای هر کار سختی معیارم الکترومغناطیس ه
دو روز پیش داشتم با مژده برمیگشتم خوابگاه, تو مسیر دانشگاه براش توضیح میدادم که گرفتن همزمان چند تا سیم گیتار چه قدر سخته!
گفت چه قدر سخته؟
گفتم نصف سختی الکترومغناطیس
مخاطب عزیز! ضمن عرض سلام و خیر مقدم! الان شما جزو حدوداً 200 انسان خوشبختی هستی که آدرس اینجا رو دارن. اینجا دفتر خاطرات هفتگی منه.