بالاخره تموم شد

اینجانب هر کسی رو می تونم تحمل کنم مگر آدم خودخواه مغرور!!! نه میتونم باهاش کنار بیام نه می تونم کوتاه بیام و نه تحملش کنم منظورم کسیه که نگاهش از بالا به پایین باشه
که اینجا همچین موجوداتی کم نیستن

دیگه رفتم برای خودم دنبال یه اتاق دیگه بگردم و
خداروشکر سه تا از بچه های ورودی 90 که قبلا هم مدرسه ای هم بودیم پیشنهاد دادن و بی چون و چرا قبول کردم

یادمه شرایط سنی برای هم اتاقم تعیین نکرده بودم

بعد از اون همه مذاکره و پیشنهادات بیشرمانه و خواستگاری رفتن و اومدن
دیگه قرار گذاشته بودیم این پنج نفر منحل نشه و اون دختر اصفهانی بیاد و نفر ششم جور شده بود
ولی نه تنها همه چی حل نشد بلکه منحل هم شد!!!

این ورودیا یکی دو سالی از من کوچکترن ولی دیگه بهتر از این نمیشد

امروز صبح قرارداد رو امضا کردم

همون امضایی که مهسا و سهیلا قبلا دبدنش! نمی دونم شبیه کبوتره اردکه لک لکه هرچه که هست با همون امضا اسمم رفت تو لیست بچه های واحد چهار نفره!

خواستگاری! جهت یافتن یک هم اتاقی مناسب

من نمی دونم یه واحد 60 - 70 متری چه قدر جا داره که هر ترم یه نفر بهش اضافه می کنن؟ من نفر ششم رو از کجا پیدا کنم؟ همین پنج نفرشم به زور جا شدن

مگر نه اینکه اول ترم به خاطر کمبود جا و کوچک بودن اتاق خواب تخت خوابمو آوردم گذاشتم تو پذبرایی؟!!!

بچه ها میگن برو مرکز مشاوره و دیوونگی خودتو ثابت کن یه برگه بگیر بده مسئول خوابگاه اون موقع بهت یه اتاق جدا میدن

ساناز به این کارا میگه مذاکرات دو تیم فوتبال برای جذب بازیکن ولی من میگم خواستگاری
پنج نفری با یه جعبه شیرینی و یه دسته گل در تک تک واحدها رو می زدیم و دنبال یه دختر خوب و نجیب با شرایط از پیش تعیین شده پست پیشین می گشتیم
منم از همون اول به یه بهانه ای آشپزخونه رو بررسی می کردم بعدش کمد و میز و ...
یاد اون مادر شوهرای قدیم به خیر!!!
یه هفته ی اول ماجرای خواستگاری که بی نتیجه بود ولی قسمت جالبش پیشنهاد هایی بود که به خود من میشد!!!
طرف اومده میگه ما سه نفریم و کثیفیم دنبال نفر چهارمی هستیم که مرتب باشه هی اتاقو جارو کنه تازه واحدشون 4 نفری بود! 30 – 40 متری
یکی دیگه اومده میگه دنبال یه آدم خرخون می گردم با درس خوندنش مارو تشویق کنه
یکی دیگه هم از دست پختم خوشش اومده بود ( فکر کردن غذاهایی که مامانم می فرسته رو خودم درست می کنم!) زهی خیال باطل!
با بروبچ اسم این پیشنهادا رو گذاشتیم پیشنهادات بیشرمانه!!!
خجالت نمیکشه میگه ...
دیگه کارمون داشت به اداره امور خوابگاه ها کشیده میشد که امروز
خودم یه دختر خوب اصفهانی پیدا کردم که نفر ششم ما بشه!
ولی اون دختره نیومده خودم دارم دنبال یه پنج نفر دیگه می گردم که خودم نفر ششم اونا باشم
.
.
.

زندگیه ما داریم؟!!!

هم اتاقی

باید اتاقمونو عوض کنیم البته هرکی بخواد میتونه با همون گروه قبلی باشه
منم بعد از تفکرات فراوان به این نتیجه رسیدم که هم اتاقیم باید مثل من مرتب باشه خوش اخلاق و صبور باشه با مرام باشه از سوسک نترسه درس خون و ترجیحا خرخون هم باشه معدلش بد نباشه کم بخوابه یعنی دیر بخوابه و زود بیدار بشه شکمو نباشه طرفدار هیچ حزب و گرایشی نباشه سیاسی نباشه کم حرف باشه کم رو نباشه و بتونه حقشو از جامعه بگیره و شجاعت داشته باشه دست پختشم خوب باشه ولی چیزی به من تعارف نکنه چون من یه کم وسواس دارم .... برای من میوه پوست نکنه من در این زمینه هم...
مثل من برقی نباشه (نه این که مثل من که برقی نیستم اونم برقی نباشه من برقی ام ولی اون برقی نباشه) D:
دوست پسرش هم برقی نباشه
زود زود عاشق نشه و هی شکست نخوره
و از همه مهم تر : مسواک بزنه!!!

دیگه چپ دست بودنش و متولد اردیبهشت بودنش در اولویت آخرن

اما
.
.
.
حتی یه نفرم پیدا نکردم که حداقل دو تا از این ویژگی ها رو باهم داشته باشه حتی دوتاشو!!!! و حالا دارم به این فکر می کنم که فعلا همین که هر شب مسواک بزنه برام کافیه...

و کماکان دارم دنبال هم اتاقی می گردم...

اگه نظر میدید نگید سطح توقعاتمو پایین بیارم این پایین ترین سطح ممکن هست. . .

تنها در خانه !!!

امروز به این نتیجه رسیدم که
یکی از نقاط ضعف من ترس و به عبارتی وحشت از تنهاییه!!!

حس عجیبیه: شدیدا به سکوت و تنهایی علاقه دارم در حالی که ازشون می ترسم
نه مثل ترس از مرگ
یه ترس واقعی در حد ترس از جن و مرده و ...

تعطیلی 10 خرداد تا بیستم یه فرصتی بود که بریم خونه و حال و هوایی عوض کنیم و ...
که امتحان پایانترم الکترومغناطیس گند زد به هر چی برنامه ریزی ای که کرده بودم
آخرین جلسه کلاسمون ده خرداد بوده اون وقت پایانترم 16 خرداده!!!
هر کار خارق العاده ای بگی این دانشکده برق و صد البته دانشگاه انجام میده
یادم نمیره که روز جمعه ما رو کشوند دانشگاه برای امتحان میانترم!!!

حالا همه ی بچه های اتاق که چه عرض کنم 99.8% خوابگاه رفتن خونه هاشون اون وقت من دارم با گریفیث و چنگ اوقاتم رو سپری می کنم!!!

حس خوب

دیروز فرم حذف رو پر کردم
دوباره یه کم فکر کردم و بعد امضاش کردم
حالم اصلا خوب نبود
رفتم پیش استاد راهنما فرم رو گذاشتم رو میزش امضاش کرد و بردم اداره آموزش دانشکده
دو سه تا مهر دیگه لازم داشت
مهر آخر رو گذاشتم برای امروز
تا 4 بعد از ظهر فقط داشتم فکر می کردم
مشورت و بحث و

دیگه حذفش نکردم
.

.

.

خوشحالم ولی نگرانم اما خیالم راحته یه جورایی آروم شدم

الکترومغناطیس

18 واحد اختصاصی از دانشکده برق خدا وکیلی زیاد بود منم می دونستم نمیرسم
حالا به این نتیجه رسیدم که وقتی احتمال افتادن زیاده ریسک نمی کنم
هر چند با ویژگی های اخلاقی منحصر به فردم از جمله این که تنها کسی بودم که سر کلاس حاضر می شدم و تنها دانشجوی حاضر در کلاس ها بدون حتی یک دقیقه تاخیر بودم
احتمالش زیاد بود که استاد با ده پاسم کنه ولی من اینو نمی خوام
از امروز دیگه سر کلاس الکترومغناطیس نمیرم
کلاس خالیه...

دلم برای استادمون تنگ میشه
دلم میخواد ترم بعد با همون استاد بردارم ولی...