از 12 ظهر دیروز (بعد از آخرین امتحان) تا 3 نصف شب داشتم رو پروژه USB کار میکردم

البته کار مفیدم برای پروژه شش ساعت بود

ولی در هر صورت به دلیل اینکه 15 ساعت پای لپ تاپ بودم

گردنم خشک شده و خم نمیشه!

ناهار و شام و صبحانه رو هم در جوار لپ تاپم خوردم

ناهار: سه بشقاب ترشی

شام: سه بشقاب ترشی

صبحانه: 4 عدد شکلات

 


هر سی سال یه بار تو خانواده ما یه قاتل ترشی به دنیا میاد

بیست و دو سال پیش من به دنیا اومدم و این سمت رو بر عهده گرفتم

قبل از من بابام این سمت رو بر عهده داشت

قبل از بابا, بابای بابام

و قبل از بابای بابام, مامانِ بابای بابام

 

و قضیه اینه که من و امید تنها نوادگان خاندانمون هستیم

و هیچ تضمینی وجود نداره تا 8 سال آینده قاتل بعدی به دنیا بیاد


بابا میگه وقتی بچه بوده, لیوان لیوان, آبلیمو میخورده

منم که فرزند همون پدرم دیگه

بشکه بشکه سرکه میخورم!!!

ینی تا این حد

اصلا رانیتیدین یه قرص رایج تو خانواده ماست!

البته من هنوز تجربه اش نکردم

ولی انقدر که من ترشی دوست دارم, میترسم منم یه روز زخم معده بگیرم!


اما...

ما یه رسم خانوادگی داریم و اونم اینه که 

اگه قرار باشه بریم یه جای رسمی یا مهمونی,

از یکی دو ماه قبلش!!!, سیر و پیاز و ترشی و سبزی رو از برنامه غذاییمون حذف میکنیم!

که ملت اذیت نشن!

و قشنگ ترین مهمونی ها به نظر من اون مهمونی هاییه که

کنار غذا و سالاد, ترشی هم ارائه میشه!!!

 

من که تو مهمونیا اغلب غذا نمیخورم

ولی یادمه تو چند تا مهمونی دو سه بشقاب ترشی خوردم!

و میزبان محترم با شناختی که از من داشت اصلا تعجب نکرد.

 

دو ماهه که مامانم برام ترشی فرستاده

و من به خاطر دانشگاه! رنگ این ترشی رو هم ندیده بودم!

و تا امروز لحظه شماری میکردم امتحانات و کلاس ها تموم بشه,

فقط و فقط به خاطر ترشی!

 

و دیروز ظهر بعد از آخرین امتحان از دانشگاه برگشتم

و به جای ناهار! سه بشقاب, ترشی خوردم!

(تو حالت طبیعی و نرمال, بیشتر از سه چهار قاشق, غذا نمیخورم ولی ترشی فرق داره)

ینی داشتم منفجر میشدم!

میخواستم تا آخر هفته, همه ی ترشیارو تموم کنم, برم خونه!

اما...

همگروه پروژه ام (آرزو), ساکن واحد بالایی, زنگ زد که بعد از شام میاد رو پروژه کار کنیم

بعد از دو ساعت مسواک زدن, یه فکر خوب به ذهنم رسید, 

اونم این بود که یه کم برای آرزو و هم اتاقیاش ترشی ببرم

و بگم حتماً حتماً حتماً شامش رو با ترشی بخوره بعد بیاد رو پروژه کار کنیم!

و ظاهراً فکر بدی نبوده و جواب داد!!!

و من کماکان داشتم مسواک میزدم!

و سر این قضیه یه بسته آدامس تموم کردم.