9
کمتر از ده دوازده سالم بود که با مامان و بابا و امید رفتیم یه سیرک واقعی و بزرگ
هم شعبده بازی و شیر و مار داشت هم حرکات آکروباتیک روی بند
توی ارتفاع بیست سی متری!
اولین باری که نگران یه غریبه شدم تو همون سیرک بود
کسی که بدون هیچ حفاظ و وسایل ایمنی داشت تو اون ارتفاع روی طناب راه میرفت
قیافه اش بعد از ده سال خوب تو ذهنم مونده! اونم از ارتفاع 20 متری!
الان باید نزدیک چهل سالش باشه
پیمان خسروی
اون موقع کافی بود یکی اسم و فامیلش فارسی باشه و چپ دست باشه
تا من دوستش داشته باشم!
تو فضای مجازی که پیداش نکردم ولی هر کجا هست خدا حفظش کنه
شغل خطرناکی داشت...
+ یادمه اون موقع از اسم پیمان خیلی خوشم میومد
دلیلشم یه فیلمی بود به اسم "آواز قو"
سال 79 دیدم این فیلم رو!
یکی از دیالوگ های پیمان (بهرام رادان) خیلی خوب تو ذهنم مونده
وقتی پلیس ازش خواست که خودشو تسلیم کنه و برگرده ایران,
گفت کدوم خاک؟! خاکی که توش عشق جرمه؟
من تا چند سال جدی جدی فکر میکردم عشق جرمه!!! :دی
بچه بودم خب...هنوز به سن تکلیف نرسیده بودم
کجایی جوانی که یادت به خیر!!!
حالا شب امتحانی نمیدونم چرا این خاطرات تو ذهنم نان استاپ, پلی میشن!!!
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۱۰/۱۵ ساعت 8:42 توسط تورنادو
مخاطب عزیز! ضمن عرض سلام و خیر مقدم! الان شما جزو حدوداً 200 انسان خوشبختی هستی که آدرس اینجا رو دارن. اینجا دفتر خاطرات هفتگی منه.